اشعار اربعین

اربعين آمد ؛ دلم را غم گرفت
بهر زينب عالمي ماتم گرفت

سوز اهل آسمان آيد بگوش
ناله صاحب زمان آيد بگوش

جان اهل بيت عصمت بر لب است
كاروان سالار آنها زينب است

سينه هـــــا آماج رگــــبار بلا  
 جـاي زخـــم ريسـمان بر دستها

هوش از ســر رفته و دل باخته
جسم خود را بر زمين انداخته

هـر يكي در جستجوي تربتي
 بر لب هر يك كلامي صحبتي

قلبها پـــر شكوه از بيداد بود
آشناي قبرها سجاد بود

رهبــــر زينب امام راستين
حجت حق بود زين العابدين

با كلامش عمه را مغموم كرد
تا كه قبر يار را معلوم كرد

آمده همراه دخت بوتراب
 بر سر آن قبر كلثوم و رباب

زخمهاي اين سفر سر باز كرد
هر كسي درد دلي آغاز كرد

زينب از مژگان خود ياقوت سفت
داستان اين سفر را باز گفت

گفت اي سالار زينب السلام
 ماه شام تار زينب السلام

بر تـــو پيغام سفــر آورده ام
از فتوحاتم خبــر آورده ام

كرد با من اين مسير عشق طي
 راس تو منزل به منزل روي ني

معجرم نيلي شد و مويم سپيد
از غم دوري تو قدم خميد

گر كه دست رحمت و صبرت نبود
زينبت در راه كوفه مرده بود

ظلم دشمن تا كه بي اندازه شد
ماجراهاي سقيفه تازه شد

ريسمان بر گردن سجاد بود
غربت بابا مرا در ياد بود

ديدي از ني دست خواهر بسته بود
گويي دستان حيدر بسته بود

ياسها را جــوهـــر نيلي زدند
بر رخ آن اختران سیلی زدند

از شماتت كردن دشمن مپرس
از سه ساله دخترت از من مپرس

شد سرت يك نيمه شب مهمان او
با وصالت بر لب آمد جان او

مرد در ويرانه و من زنده ام
بي رقيه آمدم شرمنده ام

بارها از دوري ات جان باختم .
 بين مقتل من تو را نشناختم

گر تو اي لب تشنه بر داري سرت
حال نشناسي دگر اين خواهرت

*****************

آمدم اینجا دوباره...لشگرت یادش بخیر
قاسم و عون و زهیر و جعفرت یادش بخیر

اولین باری که اینجا آمدم یادت که هست؟
شد رکابم ساقی آب آورت یادش بخیر

اولین باری که اینجا پهن شد سجاده ام
با اذان دلربای اکبرت یادش بخیر

حال، من برگشته ام اما نه مثل بار قبل
قامت مانند سرو خواهرت یادش بخیر

از امانتداری ام دارم خجالت می کشم
بچه های من فدای دخترت... یادش بخیر

روضه ی دیروزمان این بود با بی بی رباب
ای عروس مادر من اصغرت یادش بخیر

من خودم اینجا به جسمت پیرهن پوشانده ام
دستباف یادگار مادرت یادش بخیر

رفتی و با اشک هایم بدرقه کردم تو را
ای برادر آن وداع آخرت یادش بخیر

مثل جدم می شدی در پیش چشمان همه
وای من عمامه ی پیغمبرت یادش بخیر

ساربان در پیش چشمان خودم حراج کرد
گوشواره هام...نه انگشترت... یادش بخیر

*****************

اربعین است و تجدید عزا شد
افتتاح حریم کربلا شد
فتح بابش، کرده زینب ، مو پریشان
ای حسین جان 3
***
 

راه این کعبه را گشاده زینب
اذن عام زیارت داده زینب
بانگ چاووش، می برد هوش، می دهد جان
ای حسین جان  3 
***
رخت احرام این کعبه سیاه است
غسل احرام این جا اشک و آه است
بسته احرام، زینب از شام، دیده گریان
ای حسین جان  3 
***
کاروانی که فاتح دمشق است
بهترین زائر کعبه عشق است
از اسارت، بر زیارت، بسته دامان
ای حسین جان3 
***
خیز جابر که جانانه رسیده است
صاحب ِخانه در خانه رسیده است
زینب آید، آن که دارد، قلب بریان
ای حسین جان  3 
***
ای شهید گلو بریده برخیز
زینبت از سفر رسیده برخیز
دلنوازی، چاره سازی، کن زمهمان
ای حسین جان   3  
***
یاد تو قنوت نافله ام بود
سر تو چراغ قافله ام بود
بی قرارم، هدیه دارم، قلب سوزان
ای حسین جان3  



موضوعات مرتبط: اربعین

برچسب‌ها: اشعار اربعین مهدی وحیدی
[ 2 / 10 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار اربعین

یک اربعین برای غمت گریه کرده ام
بی وقفه پای هر علمت گریه کرده ام
در آرزوی آن حرمت گریه کرده ام
با شعر های محتشمت گریه کرده ام
من گریه کرده ام که تو را سر بریده اند
ققنوس شهر عشق مرا پر بریده اند

مقتل گرفته ام که بخوانم امان بده
آتش گرفت دست و زبانم، امان بده
خون می چکد ز دیده جانم، امان بده
تا کی درین خطوط بمانم، امان بده
وقتی لهوف پیش رخم مات می شود
این بندها مقطع الابیات می شود

این بیت های خسته ی افتاده از فرس
این ناله های ساکت محبوس در نفس
بر نیزه رفته اند در این قوم بوالهوس
در کاروان بی کس افتاده در قفس
در کاروان درد که سالار زینب است
آری از این به بعد علمدار زینب است

یک اربعین حدیث تو را گفت خواهرت
در زیر سایبان سرت خفت خواهرت
در باغ های یخ زده نشکفت خواهرت
تا خیزران رسید براشفت خواهرت
من گریه می کنم که غمت را کرانه نیست
این واژه های غرق به خون شاعرانه نیست

این شاعرانه گیست؟ که سر روی نی نشست
این شاعرانه گیست؟ سری پای نی شکست
این شاعرانه گیست؟ که بند دلی گسست
این شاعرانه گیست؟ که گهواره خالی است
این شاعرانه نیست که در شهر کافران
زینب رسیده خسته نفس بی برادران

حالا خرابه منزل و ماوای عشق شد
زنجیر غم به گردن و در پای عشق شد
هر چند خشت کهنه متکای عشق شد
دنیای جهل محو رجزهای عشق شد
نقاش کربلا قلم داغ می زند
نقش بهار بر ورق باغ می زند

سید حسن رستگار

*************************

عذار نیلی و قدّ خم و چشم تر آوردم
گلاب اشک بهر لاله های پرپر آوردم

زجا برخیز ای صد پاره تر از گل! تماشا کن
که از جسم شهیدانت، دلی زخمی تر آوردم

*************************

تمام یاس هایت را به شام از کربلا بردم
چو برگشتم برایت یک چمن نیلوفر آوردم

مسافر از برای یار سوغات آورد اما
من از شام بلا داغ سه ساله دختر آوردم

اگر چه سر نداری یک نگه بر سیل اشکم کن
که با چشمان خود آب از برای اصغر آوردم

تو بر من از تن بی سر خبر ده ای عزیز دل!
که من برتو خبرهای فراوان از سر آوردم

چهل منزل سفر کردم به شهر شام و برگشتم
خبر ازچوب و از لعل لب و طشت زر آوردم

زاشک چشم و سوز سینه ی مجروح وخون دل
همانا مرهمت بر زخم های پیکر آوردم

قد خم، موی آشفته، تن خسته، رخ نیلی
به رسم هدیه میراثی بود کز مادر آوردم

زسیل اشک دریا کرده ام چشم محبان را
به آهم شعله ها از سینه ی میثم برآوردم

*************************

خواهری با اشکِ دیده، قامتی از غم خمیده
می‌رسد او بر مزارِ آن شهیدِ سر بریده
در بغل گیرد مزارش،‌ خواهر غربت کشیده
بارِ دیگر ماهِ غم‌ها، از دیارِ خون دمیده

*************************

ناله دارد قلبِ زینب، از غمِ‌ طفلِ شهیده
در برِ قبرِ برادر، شکوه کرد از این پدیده
یاد زینب آمد آن دم،‌ کز پی او می‌دویده
قاتلِ جانِ برادر، سر ز پیکر می‌بریده

*  *  *
آن دمی که دشمن او، بر تنش اسبان دویده
لحظه‌ی مرگ علمدار، بر حسینش غم رسیده
وقت داغ اکبر او، دردِ عالم را چشیده
آن زمان کز هجرِ اصغر،‌ رنگ رخسارش پریده

*  *  *
دیده آن رأس بریده، در دلِ خون می‌تپیده
لحظه‌ای آمد به یادش، کز رگش گلبوسه چیده
زینبِ ام المصائب، دردِ عالم را خریده
دیده رگ‌هایی که از آن، خون سرخی می‌جهیده

*************************

 چهل روزه برادر، بی قرارم
چهل روزه من و احوال زارم

چهل روزه شده بر نی، سر تو
زند دائم به سر، این دختر تو

چهل روزه من و چشم انتظاری
چهل روزه ز نی، دنبال یاری

چهل روزه ولی گشته چهل سال
شدم از داغ تو، بی پرّ و بی بال

چهل روزه، جسارت بر حرم شد
چهل روزه، چه خاکی بر سرم شد

چهل روزه جمالت را ندیدم
ز رگ های گلو، بوسه نچیدم

چهل روزه شده کارم شب و روز
کنم تفسیر آن، روی دل افروز

چهل روزه مقیم اشک و آهم
چهل روزه به نی، مانده نگاهم

محمدمهدی عبدالهی

*************************

 اربعین آمد و یکبار دگر غمگینم
باز باید به روی خاک غمت بنشینم

باز اشک رخ من خون و دلم در خون شد
گریه کردن به غمت گشته دگر آیینم

طاقتم طاق شد از داغ دل خواهر تو
حنجرم زخم شد از بغض غم سنگینم

آنقدر لطمه زدم بر رخ خود در داغت
پر ز خون است دگر پلک رخ رنگینم

پیش قبرت چقدر ناله زدم یا مظلوم
همچو فریاد شده نغمه ی آهنگینم

داغ شبهای اسیری، غم کوفه، غم زجر
داغ ها را به روی قلب خودم می چینم

من ضمانت کنم ارباب که نالان باشم
در شب اول قبرم تو بکن تضمینم

عشق تو مایه ی آرانش جان است حسین
مهر تو خیمه زد از روز ازل در دینم

خواهرت آمده بر خاک غمت می گرید
گوییا خواهر غمبار تو را می بینم

جعفر ابوالفتحی

*************************

 یک اربعین به نیزه سر یار دیده ام
یک اربعین چو شمع به پایت چکیده ام

یک اربعین به ضربه شلاق ساربان
بر روی خارهای مغیلان دویده ام

یک اربعین تمام تنم درد می کند
با ضرب تازیانه ز جایم پریده ام

یک اربعین رقیه تو مُرد از غمت
اکنون بدون او به کنارت رسیده ام

یک اربعین به شام و به کوفه حماسه ها
با خطبه های حیدری ام آفریده ام

یک اربعین به چوبه محمل سرم شکست
همچون پدر ببین تو، جبین دریده ام

یک اربعین کنار عدو، وای وای وای!
بس جور طعنه های فراوان کشیده ام

یک اربعین به ضربه سیلی ببین حسین!
روی کبود و قامت از غم خمیده ام

مجید لشگری

*************************

 برادر جان رسیدم تا مزارت در بغل گیرم
برادر جان در این دنیا بدان که بی‌تو می‌میرم

خدا داند که بعد تو چها دیدم در این ایّام
امان از این دلِ تنگم که می‌نالد ز داغِ شام

سر خونین به رویِ نی ز او قرآن شنیدم من
در آن مجلس ز خصم کین غم عالم کشیدم من

اسیران را به شامِ غم سویِ ویرانه می‌بردند
یتیمان را سرآسیمه چه بی رحمانه می‌بردند

به ویرانه که رفتم من دلِ خون شد مرا حاصل
غمِ مرگ رقیه شد بر قلبِ زینبت قاتل

ز جا برخیز و با دستت همه دردم مداوا کن
میان کودکانِ خود رقیه را تو پیدا کن

به یادم آمده روزی که روی ماه تو دیدم
به زیرِ حنجرِ پاکت گلی از بوسه می‌چیدم

سرشک غم به دانم ز داغت ناله‌ها دارم
کنارِ تربت پاکت چو ابرِ غصه می‌بارم

چگونه بی‌ تو برگردم مدینه ای همه هستم
چگونه گویم ای مادر برادر رفته از دستم

*************************

 ای ساربان به خیل اسیران تو جان بده
آن ره که می‌رسد به حسینم نشان بده

بشنو صدای زینب قامت خمیده را
ما را به دست قافله سالارمان بده

ما کشتگان کوفه و شامِ بلا شدیم
یک دم ز نایِ عشق مسیحِ زمان بده

گوید ربابِ زار و پریشان به زیرِ لب
مشتی ز خاکِ اصغرِ شیرین زبان بده

آید شمیم کرب و بلا بر مشامِ ما
بر دل نشان ز اکبرِ تازه جوان بده

دارد سکینه زمزمه‌ی أینَ عَمی‌اش
گوید مرا به قبر عمویم توان بده

بهرِ خطابه، بزمِ عزا، مجلسِ سرشک
یک باغِ یاس و لاله و برگِ خزان بده

*************************

 یاد آن روزی که من بوسه زدم بر آن گلو
خیز و تا گویم به تو شرحِ غمم را مو به مو

بسکه خوردم کعبِ نی از دشمنان بی حیا
همچو زهرا مادرم می‌گیرم از قبرِ تو رو

می‌کشم خود را به خاک و می‌رسانم پیش‌ تو
بسکه گشتم من به دنبال سر تو کو به کو

گفته‌هایم بی‌شمار و غصه‌هایم بی‌عدد
ای دلیلِ صبرِ من! برخیز بهرِ گفتگو

من نمی‌گویم غم خود را، تو اوّل کن شروع
خیز و با رگ‌های خود از خنجر و حنجر بگو

طاقتم گشته تمام و عمرِ من در انتها
کاسه‌ی خالی دل آورده‌ام نزدِ سبو

هر چه می‌خواهی بخواه از من عزیزِ مادرم
لیک احوالِ رقیه از من مضطر مجو

*************************

 شکسته بال ترینم ، کبود می آیم
من از محله ی قوم یهود می آیم

 از آن دیار که من را به هم نشان دادن
به دست های یتیمت دو تکه نان دادن

 از آن دیار که بوی طعام می پیچید
از آن دیار که طفلت گرسنه می خوابید

 کسی که سنگ به اطفال بی پدر می زد
به پیش چشم علمدار بیشتر می زد

 از آن دیار که چشمان خیره سر دارد
به دختران اسیر آمده نظر دارد

 از آن سفر که اگر کودکی به جا می ماند
تمام طول سفر زیر دست و پا می ماند

 به کودکی که یتیم است خنده سر دادند
به او به جای عروسک سر پدر دادند

  به جای آن همه گل با گلاب آمده ام
من از جسارت بزم شراب آمده ام

 از آن دیار که آتش به استخوان می زد
به روی زخم لبان تو خیزران میزد

*************************

 مظهر صبر خدای حی داور زینبم!
یادگار حیدر و زهرای اطهر زینبم!
فتح کردی شام را سنگر به سنگر زینبم!
آمدی همچون علی از فتح خیبر زینبم!
گرچه آهی نیست از آه تو ظالم سوزتر
بازگشتی از همه سردارها پیروزتر

****
باغبان از بهر گل‌هایت گلاب آورده‌ام
بحر بحر از چشم گریان بر تو آب آورده‌ام
روی نیلی گیسوی از خون خضاب آورده‌ام
پرچم پیروزی از شـام خـراب آورده‌ام
آه دل را آتش فریـاد کـردم یـا حسین
شام ویران را حسین‌آباد کردم یا حسین

****
خواهرم در این سفر فریاد عاشورا شدی
یاس بـاغ وحی من نیلوفر صحرا شدی
با کبودی رخت مهرِ جهان‌آرا شدی
هر چه می‌بینم شبیهِ مادرم زهرا شدی
بارها جان دادی اما زنده‌تر گشتی بیا
دست بسته رفتی و پیروز برگشتی بیا

****
من خدا را آیت فتح و ظفر بودم حسین
با سرت تا شام ویران هم‌سفر بودم حسین
بر دل دشمن ز خنجر تیزتر بودم حسین
دختران بـی‌پناهت را سپـر بودم حسین
بس که آمد کعب نی از چار جانب بر تنم
گشت سر تا پا تنم نیلی‌تر از پیراهنم

****
زینبـم، پیـروز میـدان بـلا دیدم تو را
فـاتح روز نبـردِ ابتـلا دیـدم تـو را
لحظه لحظه قهرمان کربلا دیــدم تو را
خوانده‌ام قرآن و در طشت طلا دیدم تو را
تو نگه کردی و دشمن چوب می‌زد بر لبم
بـر نگاهِ درد خیزت گریـه کـردم زینبم

****
در کنار طشت چندین طایر افسرده بود
هم لب تو، هم دل مجروح من آزرده بود
کاش چوب آن ستمگر بر لب من خورده بود
کاش پای صوت قرآن تو زینب مرده بود
من كه صبارم غمت برجان خريدم یا حسین
در کنـار طشت پیـراهن دریدم یا حسین

****
خواهرم آن شب که در ویرانه مهمانت شدم
بـا سـر ببْریـده‌ام شمـع شبستـانت شـدم
شستشو از گرد ره با اشک چشمانت شدم
چشم خود بستم، خجل از چشم گریانت شدم
دخترم پرپر زد و جان داد دیدم خواهرم
زد نفس تا از نفس افتاد دیدم خواهرم

****
یا اخا آن شب تو کردی با سر خود یاری‌ام
ورنه می‌شد سیل خون در دیده اشک جاری‌ام
مـاند چون بغض گلـو در سینه آه و زاری‌ام
کاش می‌مردم من آن شب زین امانت داری‌ام
دختر مظلومه‌ات با دست زینب دفن شد
حیف او هم مثل زهرا مادرت شب دفن شد

****
جان خواهر من سر نی سایه‌بانت می‌شدم
نیمـه‌های شب چـراغ کـاروانت می‌شدم
بـا اشـارت‌های چشمم، ساربانت می‌شدم
گه جلو، گه پشت سر، گه هم‌عنانت می‌شدم
یاد داری سنگ زد از بام، خصمم بر جبین
از فـراز نـی سـرم افتـاد بر روی زمین

****
«یا اخا» خون ریخت از فرق تو و چشم ترم
تا سرت افتاد از نی، سوخت جان و پیکرم
من زدم بر سینه، سیلی زد به صورت، مادرم
کاش پیش سنگ آن ظالم سپر می‌شد سرم
قصة سنگ و جبین، بار دگر تکرار شد
راس تو افتاد از نی، چشم زینب تار شد

****
جان خواهر این مصائب در رضای دوست بود
گـر سـرم افتـاد از نـی، پیش پای دوست بود
بـر فـراز نـی مـرا حـال و هوای دوست بود
ایـن اسـارت، این شهادت، از برای دوست بود
تا در اطراف سر من طایر دل پر زند
شعله فریاد تو از نظم «میثم» سر زند

استاد غلامرضا سازگار

*************************

ای کربلا به قافله کربلا ببین
حال مسافران به درد آشنا ببین

ما زائران خون خداییم کربلا
بر کاروان زائر خون خدا ببین

سوغات درد و خون جگر ارمغان ماست
احوال ما ز وضع پریشان ما ببین

من زینبم که درد چکد از نگاه من
در هر نگاه شعله چندین بلا ببین

رویم کبود و دست کبود و بدن کبود
یاس کبود گر که ندیدی مرا ببین

اطفال را به گردن و بازو و دست و پا
آثار تازیانه و بند جفا ببین

هر یک کنار قبر شهیدی کند فغان
هر بلبلی کنار گلی در نوا ببین

از سجده های نیمه شب و خطبه های روز
بشکسته ایم پشت ستم را بیا ببین

هر جا کنند فتح، گذارند یک سفیر
وین رسم تازه نیست، بود هر کجا ببین

ما نیز بر رقیه سپردیم کار شام
تا او کند سفارت عظما به پا ببین

*************************

باز آوای جرس بر جگرم آتش زد
اشک آتش شد و بر چشم ترم آتش زد
ناله آتش شد و بر برگ و برم آتش زد
سوز دل بیش تر از پیش ترم آتش زد
پاره های دلم از چشم تر آید بیرون
وز نیستان وجودم شرر آید بیرون

دوستان با من و دل ناله و فریاد کنید
آه را با نفس از حبس دل آزاد کنید
اربعین آمده تا از شهدا یاد کنید
گریه بر زخم تن حضرت سجاد کنید
مرغ دل زد به سوی شهر شهیدان پر و بال
پیش تا از حرم الله کنیم استقبال

جابر این جا حرم محترم خون خداست
هر طرف سیر کنی جلوة مصباح هداست
غسل از خون جگر کن که مزار شهداست
سر و دست است که از پیکر صد پاره جداست
پیرهن پاره کن و جامة احرام بپوش
اشک ریزان به طواف حرم الله بکوش

جابرا هم چو ملک پر بگشا بال بزن
ناله با سوز درون علی و آل بزن
بر سر و سینة خود در همه احوال بزن
خم شو و سجده کن و بوسه به گودال بزن
چهره بگذار به خاکی که دهد بوی حسین
ریخته بر روی آن خون ز سر و روی حسین

جابرا اشک فشان ناله بزن زمزمه کن
گریه با فاطمه از داغ بنی فاطمه کن
در حریم پسر فاطمه یاد از همه کن
روی از گوشة گودال سوی علقمه کن
اشک جاری به رخ از دیدة دریایی کن
دست سقا ز تن افتاده، تو سقایی کن

گوش کن بانگ جرس از دل صحرا آید
ناله ای سخت جگر سوز و غم افزا آید
پیشباز اسرا دختر زهرا آید
به گمانم ز سفر زینب کبرا آید
حرمی روی به بین الحرمین آوردند
از سفر نالة ای وای حسین آوردند

بلبلان آمده گل ها همه پرپر گشتند
حرم الله دوباره به حرم برگشتند
زائر پیکر صد پارة بی سر گشتند
همگی دور مزار علی اکبر گشتند
گودی قتلگه و علقمه را می دیدند
هر طرف اشک فشان فاطمه را می دیدند

آب بر سینة خود دید چو تصویر رباب
عرق شرم شد و سوخت از شرم شد آب
جگر بحر ز سوز جگرش گشت کباب
شیر در سینه مادر، علی اصغر در خواب
یاد شش ماهه و گهوارة او می افتاد
به دو دستش حرکت های خیالی می داد

نفس دخت علی شعلة ماتم می شد
قامت خم شده اش بار دگر خم می شد
تاب می داد ز کف طاقت او کم می شد
پیش چشمش تن صد پاره مجسم می شد
حنجر غرقه به خون در نظرش می آمد
یادش از بوسة جد و پدرش می آمد
باز هم داغ روی داغ مکرر می دید
باغ آتش زده و لالة پرپر می دید
لحظه لحظه تن صد چاک برادر می دید
فرق بشکستة عباس دلاور می دید
رژه می رفت مصائب همه پیش نظرش
داغ ها بود که شد تازه درون جگرش

گریه آزاد شده بغض گلو را بسته
کرده فریاد درون حنجره ها را خسته
داغداران همه فریاد زنند آهسته
ذکرشان یا ابتا یا ابتا پیوسته
اشک اطفال دل فاطمه را آتش زد
گریة زینب کبری همه را آتش زد

گفت ای همدمم از لحظة میلاد حسین
ای سلامم به جراحات تنت باد حسین
از همان روز که چشمم به تو افتاد حسین
آتش عشق تو زد بر جگرم باد حسین
من و تو در بغل فاطمه با هم بودیم
همدم و یار به هر شادی و هر غم بودیم

حال بر گو چه شد از خویش جدایم کردی
در بیابان بلا برده رهایم کردی
گاه در گوشة گودال دعایم کردی
گاه بر نوک سنان گریه برایم کردی
چشمم افتاد سر نیزه به اشک بصرت
جگرم پاره شد از خواندن قرآن سرت

کثرت داغ سراپا تب و تابم کرده
خون دل سرزده از دیده خضابم کرده
سخنی گوی که هجران تو آبم کرده
چهره بنمای که داغ تو کبابم کرده
بر سر خاک تو از اشک گلاب آوردم
گرچه خود آب شدم بهر تو آب آوردم

روزها هر چه زمان می گذرد روز تواند
ظالمان تا ابد الدهر سیه روز تواند
اهل بیت تو همه لشکر پیروز تواند
که پیام آور فریاد ستم سوز تواند
سرکشان یکسره گشتند حقیر تو حسین
شام شد پایگه طفل صغیر تو حسین

دشمنان از سر کویت به شتابم بردند
بعد کوفه به سوی شام خرابم بردند
به اسارت نه که با رنج و عذابم بردند
با سر پاک تو در بزم شرابم بردند
شام را سخت تر از کرببلا می دیدم
سر خونین تو در طشت طلا می دیدم

شامیان روز ورودم همگی خندیدند
سر هر کوچه به دور سر تو رقصیدند
عید بگرفته همه جامة نو پوشیدند
لیک با زلزلة خطبة من لرزیدند
گرچه باران بلا ریخت به جانم در شام
کار شمشیر علی کرد زبانم در شام

گرچه این بار به دوش همگان سنگین بود
آنچه گفتیم و شنیدیم برای دین بود
و آنچه پنداشت عدو تلخ به ما شیرین بود
ارث ما بود شهادت، شرف ما این بود
"میثم" ابیات تو چون شعلة ظالم سوزند
تا خدایی خدا حزب خدا پیروزند


*************************


«چشم گریان سویت از شام خراب آورده ام»
«خیز، ای لب تشنه از بهر تو آب آورده ام»

گر بپرسی داغ تو با سینه خواهر چه کرد
قامت خم گشته یی بهر جواب آورده ام

اشک، سرخ، چهره زرد و تن سیاه و موسفید
اینهمه سوغات از شام خراب آورده ام

اشک می بارم ز داغ چارساله دخترت
گر چه پرپر شد گلت با خود گلاب آورده ام

همرهم زین العباد این حجت دادار را
جان و تن مجروح از بزم شراب آورده ام

    مهدی نعمت نژاد

*************************

سلام ای نازنین آلاله های سرخ زهرایی
که بشکفتید روی نیزه ها در اوج زیبایی

سلام ای یوسف بی پیرهن! ای بحر لب تشنه!
سلام ای آفتاب منخسف! ای ماه صحرایی!

زجا بر خیز، ای اشکم نثار حنجر خشکت!
که از بهر تو آب آورده ام با چشم دریایی

اگر چه قامتم خم گشت از کوه فراق تو
خدا داند شکستم پشت دشمن را به تنهایی

سر تو قطعنامه خواند و من تکبیر می گفتم
که بر بیدادگر طشت طلا شد طشت رسوایی

اگر از شام می پرسی زننگ شامیان این بس
که با سنگ جفا کردند از مهمان پذیرایی

چنان داغ تو آبم کرده و از پا درافکنده
که ممکن نیست جز با چشم تو زینب را تماشایی

به لطف و رأفتت نازم که در ویران سرا یک شب
سر پاک تو شد بر ما چراغ گردهم آیی

خدا دادِ دل ما را ز اهل شام بستاند
که بهر کف زدن کردند دور ما صف آرایی

گرفتم پیکرت را چون به روی دست در مقتل
گریبان چاک زد ازاین شکیبایی، شکیبایی

قبول حضرتت افتد که هم چون ابر باران زا
به یاد حلق خشکت چشم میثم گشته دریایی

*************************


تا سایه سرت به سر محملم فتاد
برخاست آتش غم و بر حاصلم فتاد

یک اربعین بود که ندیدم جمال تو
وین است شعله ای که بر آب و گلم فتاد

ای کشتی نجات ز طوفان دوری ات
موج بلا و حادثه بر ساحلم فتاد

بودم هزار مشکل و از رنج هر اسیر
یک مشکل دگر به روی مشکلم فتاد

برخاست آتش از دل و اشکم به رُخ دوید
دل هر زمان به یاد ابوفاضلم فتاد

دارم من از خرابه بسی خاطرات تلخ
مُردم همین که بار در آن منزلم فتاد

شد گریه رقیه سبب تا ببینمت
هر چند باز داغ دگر بر دلم فتاد

شد باز بند دست من و باز کی شود
بند مصیبتی که به پای دلم فتاد


*************************


 ای ساربان! ای ساربان! محمل نگهدار
آمد به منزل کاروان، منزل نگهدار

محمل مران، محمل مران، شهر دل اینجاست
این کاروان خسته دل را منزل اینجاست

اینجا بهار بی خزانِ من خزان شد
از برگﹾ برگ لاله هایم خون روان شد

اینجا همه دار و ندارم را گرفتند
باغ و گل و عشق و بهارم را گرفتند

اینجا به خاک افتاده بود و هست عباس
هم مشک خالی، هم علم، هم دست عباس

اینجا ز هم پیشانی اکبر جدا شد
بابا تماشا کرد و فرزندش فدا شد

اینجا ز آل الله منع آب کردند
با تیر طفل شیر را سیراب کردند

اینجا صدای العطش بیداد می کرد
بر تشنه کامان آب هم فریاد می کرد

اینجا همه از آل پیغمبر بریدند
ریحانه ی خیر البشر را سر بریدند

اینجا ستم بر عترت و بر آل گردید
قرآن به زیر دست و پا پامال گردید

اینجا به خون غلطید یک گردون ستاره
اینجا کشید از گوش، دشمنﹾ گوشواره

اینجا زدند آل علی را ظالمانه
شد یاس ها نیلوفری از تازیانه

اینجا چو از خانه به دوشان خانه می سوخت
دامان طفلان چون پر پروانه می سوخت

اینجا به گردون رفت دود آه زینب
حَلقِ بریده شد زیارتگاه زینب

اینجا عدو بر زخم پیغمبر نمک زد
هر برگ گل را مُهری از غصب فدک زد

اینجا زگریه ناقه ها در گِل نشستند
دُردانه های وحی در محمل نشستند

ای کربلا! گل های سرخ یاس من کو؟
ای وادی خون! اکبر و عباس من کو؟

با غنچه ی نشکفته ی پرپر چه کردی؟
با حنجر خشک علی اصغر چه کردی؟

خون جگر از دیده ام بر چهره جاریست
پیراهن آوردم به همره، یوسفم نیست

تصویر درد و داغ در آیینه دارم
چون آفتاب آتش درون سینه دارم

خاموش و در دل گفتگو با یار دارم
در سینه داغ هیجده دلدار دارم

بعد از حسین از عمر خود آزرده بودم
ای کاش من با آن سه ساله مرده بودم

اشکم به رخ آهم به دل سوزم به سینه
بی تو چگونه من روم سوی مدینه

ای کاش چون تو پیکرم صدچاک می شد
ای کاش جسمم در کنارت خاک می شد

گیرم که زنده راه یثرب را بپویم
زهرا اگر پرسد حسینم کو چه گویم؟

بگذار تا سوز دلم مخفی بماند
این صفحه با سوز خود میثم بخواند



موضوعات مرتبط: اربعین

برچسب‌ها: اشعار اربعین مهدی وحیدی
[ 1 / 10 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار اربعین

 

بوی گل ها از فضا، می رسد با دود و خون
یاد روزی کین زمین، غرق آتش بود و خون
هر طرف نخلی ز پا افتاده بود
پا و دست و سر جدا افتاده بود
عمه جان زینب(2)

بر مشامم می رسد عمّه بوی کربلا
می کنم با خون دل، جستجوی کربلا
من به صحرا، اشک من بر رخ دوید
در تکاپوی عزیزان شهید
عمه جان زینب(2)

دست گلچین بشکند، کین جنایت آفرید
لاله ها را پر شکست، باغبان را سر برید
غنچه خونین من اصغر کجاست؟
لاله سرخم علی اکبر کجاست؟
عمه جان زینب(2)


*************************


گلم پرپر شد و بوی گلاب آید ز خاک او
بگو ای باغ سرخ من، گل من کو گل من کو
حسین جانم، حسین جانم «تکرار»


نمی گویم چها دیدم که از من باخبر بودی
به هر کویی گذر کردم تو با من همسفر بودی
حسین جانم، حسین جانم «تکرار»

نمی دانم چسان بی تو، به سر عزم وطن دارم
ز هجده یوسفم با خود فقط یک پیرهن دارم
حسین جانم، حسین جانم «تکرار»

به غیر از اشک چشم خود نیاوردم گلابی را
که من هرگز ننوشیدم بدون گریه آبی را
حسین جانم، حسین جانم «تکرار»

*************************

عذار نیلی و قدّ خم و چشم تر آوردم
گلاب اشک بهر لاله های پرپر آوردم

زجا برخیز ای صد پاره تر از گل! تماشا کن
که از جسم شهیدانت، دلی زخمی تر آوردم

تمام یاس هایت را به شام از کربلا بردم
چو برگشتم برایت یک چمن نیلوفر آوردم

مسافر از برای یار سوغات آورد اما
من از شام بلا داغ سه ساله دختر آوردم

اگر چه سر نداری یک نگه بر سیل اشکم کن
که با چشمان خود آب از برای اصغر آوردم

تو بر من از تن بی سر خبر ده ای عزیز دل!
که من برتو خبرهای فراوان از سر آوردم

چهل منزل سفر کردم به شهر شام و برگشتم
خبر ازچوب و از لعل لب و طشت زر آوردم

زاشک چشم و سوز سینه ی مجروح وخون دل
همانا مرهمت بر زخم های پیکر آوردم

قد خم، موی آشفته، تن خسته، رخ نیلی
به رسم هدیه میراثی بود کز مادر آوردم

زسیل اشک دریا کرده ام چشم محبان را
به آهم شعله ها از سینه ی میثم برآوردم

*************************

 سفر کردم به دنبال سر تو
سپر بودم برای دختر تو
چهل منزل کتک خوردم برادر
به جرم این که بودم خواهر تو

****
حسینم واحسین گفت و شنودم
زیارت نامه ام جسم کبودم
چه در زندان، چه در ویرانة شام
دعا می خواندم و یاد تو بودم

****

برای هر بلا آماده بودم
چو کوهی روی پا استاده بودم
اگر قرآن نمی خواندی برایم
کنار نیزه ات جان داده بودم

*************************

من جابر پیر توام، ای دوست نگاهی
جز تربت پاک تو، مرا نیست پناهی

آرند همه بر شهدا، لاله و من هم
باشد، گلم از سوز جگر، شعلۀ آهی

گوش‌که شنیده است‌، که با نیزه و خنجر
بر یک تن مجروح کند، حمله سپاهی

لبْتشنه، سر از پیکر پاک تو، بریدند
آخر به چه جرمی چه خطایی چه گناهی؟

دریا به لبت سوخت و این قوم ستمکار
بر حنجر خشک تو نکردند نگاهی

با داغ تو، لبخند، حرام است به شیعه
بی‌گریه به پایان نرسد، سالی و ماهی

آن کس که زد آتش به حریم تو بسوزد
در آتش دوزخ، ابدالدهر، الهی

خون ریخته از گوش زنی بر روی شانه
جان داده ز کف، دخترکی بر سر راهی

والله نسوزند خلایق به جهنم
سوزند اگر در غم تو گاه به گاهی

«میثم» همه جا، گفته من از آن شمایم
بسته است خودش را به شما نامه‌سیاهی

غلامرضا سازگار

*************************

برگشتم از رسالت انجام داده ام
زخمي ترين پيمبر غمگين جاده ام

نا باورانه از سفرم خيل خارها
تبريك گفته اند به پاي پياده ام

يا نيست باورم كه در اين خاك خفته اي
يا بر مزار باور خود ايستاده ام

بارانم و زبام خرابه چكيده ام
شرمنده سه ساله از دست داده ام

زير چراغ ماه سرت خواب رفته ام
بر شانه كجاوه تو سر نهاده ام

دل مي زدم به آب بر آتش براي تو
از خيمه ها بپرس كه پروانه زاده ام

چون ابر اب مي شدم از آفتاب شام
تا ذره اي خلل نرسد بر اراده ام

*************************

 باربگشائيد، اينجا کربلاست
آب و خاکش با دل و جان آشناست

بر مشام جان رسد بوي بهشت
به به از اين تربت مينو سرشت

کربلا، اي آفرينش را هدف
قبله گاه عاشقان از هر طرف

طور عشق است و مطاف انبيا
نور حق اينجاست، اي موسي بيا

جسم را احيا اگر عيسي کند
جان و تن را کربلا احيا کند

گر سلامت رفت، از آتش خليل
نور ثار الله شد او را دليل

کربلا، قربانگه ذبح عظيم
عرش رحمان را صراط مستقيم

گر خدا خواهي، برو اين راه را
کن زيارت کوي ثار الله را

شد ز عاشوراي او يک اربعين
قتلگاهش را به چشم دل ببين

ماه، اينجا، واله و سرگشته است
و آن شهاب ثاقب از خود رفته است

گرد غم، افشانده بر سر کهکشان
اشک خون ريزد هنوز از آسمان

اختران، سوزند چون شمع مزار
مرغ شب مي‌نالد اينجا زار زار

گاه در صحرا خروش و، گه سکوت
خفته در اينجا شهيدي لا يموت

حضت سجاد بر خاکش نوشت
تشنه لب شد کشته سالار بهشت

اربعين است، اربعين کربلاست
هر طرف غوغائي از غمها بپاست

گوئي از آن خيمه هاي نيمسوز
خود صداي العطش آيد هنوز

هر کجا نقشي، ز داغ ماتم است
هرچه ريزد اشک، در اينجا، کم است

باشد از حسرت در اينجا يادها
هان به گوش دل شنو، فريادها

در دل هر ذره، صدها مطلب است
ناله سجاد و اشک زينب است

بايد اينجا داشت گوش معنوي
تا مگر اين گفتگوها بشنوي:

عمه جان، اينجا حسين از پا فتاد
چهره بر اين تربت خونين نهاد

عمه جان، اين قتلگاه اکبر است
جاي پاي حيدر و پيغمبر است

عمه جان، قاسم، در اينجا شد شهيد
تير بر قلب حسين اينجا رسيد

عمه جان، عباس اينجا داد دست
وز غمش پشت حسين اينجا شکست

اصغر لب تشنه، اينجا، عمه جان
شد ز تير حرمله خونين دهان

از براي غارت يک گوشوار
شد در اينجا، کودکي نيلي عذار

تا قيامت، کربلا ماتمسراست
حضرت مهدي (حسان) صاحب عزاست

نام شاعر:حبيب چايچيان

*************************

 در شام چون یزید ز طغیان حیا نمود
شد خسته از شقاوت و ترک جفا نمود

تا رفت توسن ستم و جور و ظلم راند
چون لنگ شد زقهر ، در لطف وانمود

یعنی ز رنج و محنت بی منتهای شام
میل رهائی حرم مصطفی نمود

باور کن که کرد ترحم بحالشان
با این عمل برای رضای خدا نمود

اسباب پرده پوشی خذلان خویش جست
در این خیال ناوک ظلمش خطا نمود

از بهر دفع سرزنش کافرو مجبوس
احسان به اهلبیت شه لافتی نمود

سخریه را باسم محبت بخرج داد
از روی بغض خندة دندان نما نمود

ظالم کبوتران حریم جلال را
بگرفت بال بست و شکست ورها نمود

یک دودمان زآل علی را یتیم کرد
یکجا اسیر پنجه آل زنا نمود

جرّاره وار مار صفت نیش خویش زد
آنگه بنای چاره و فکر دوا نمود

از تیشه کند ریشة گلزار دین و بعد
با شاخه­اش حکایت نشو و نما نمود

یعنی زبعد قتل جوانان فاطمه
بنیاد عذر خواهی زین العبا نمود

بگشود دست دختر شیر خدا ز بند
وانگه بچشم خلق بایشان عطا نمود

زنجیر را زگردن زین العبا گشود
یمار را خلاص زقید بلا نمود

هر حاجتی که قبلة حاجات خلق داشت
آن ناروای کافر بیدین روا نمود

هر غارتی که از حرم شاه برده بود
تسلیم شاهزادة بی اقربا نمود

داغ درون زینب و کلئوم تازه کرد
مشت زری بخون حسین خونبها نمود

دنیا پرست داشت محبت بسیم و زر
از خود قیاس رتبة آل عبا نمود

پنداشت آنکه کشت حسین را وشد تمام
یا میتوان که خون خدا زیرپا نمود

از شام خیمه سوختگان حجاز را
قلب شکسته عازم کرب بلا نمود

آه از دمی که عترت غم پرور نبی
در روی تربت شه لب تشنه جا نمود

زینب چو مرغ تازه برون رفته از قفس
از ناله پر زخون دل ارض و سما نمود

نزد برادر از سفر شام و کوفه­اش
شرح غم اسیری خود را ادا نمود

زین العبا زیاد لب تشنة پدر
آب چشم خویش بحسرت شنا نمود

لیلا زهمرهان و عزیزان در آندیار
یک یک سراغ اکبر یوسف لقا نمود

کلئوم در مصیبت عباس و نوعروس
شیون برای قاسم نوکدخدا نمود

آن یک بقتلگاه بشیون که شمر شوم
اینجا سر حسین من از تن جدا نمود

آن یک دوید در بر زینب که باب من
در این مکان بلجة خون دست و پا نمود

هر کودکی بناله که در این زمین فلک
ما را بدرد بی پدری مبتلا نمود

هر نورسی گریه که با حلق تشنه شمر
اینجا جدا سر پدرم از قفا نمود

آن در فغان که داغ علمدار کربلا
اینجا قدرسای حسین را دوتا نمود

آن در امان که شمر زنعش پدر مرا
در این زمین بضربت سیلی جدا نمود

بعد از نوای ناله حریم شه امم
سوی مدینه روز صف کربلا نمود

صامت همیشه بود عزادار و اشکبار
تا از جهان مقام بدار بقا نمود

صامت بروجردی

*************************

دردها مي چكد از حال و هواي سفرش
گرد غم ريخته بر چادر مشكي سرش

تك و تنها و دو تا چشم كبود چند تا
كودك بي پدر افتاده فقط دور و برش

ظاهراً خم شده از شدت ماتم اما
هيچ كس باز نفهميده چه آمد به سرش

روزها از گذر كوچه آتش رفته
اثر سوختگي مانده سر بال و پرش

با چنين موي پريشان و بدون معجر
طرف علقمه اي كاش نيفتد گذرش

همه بغض چهل روزه او خالي شد
همه كرب و بلا گريه شد از چشم ترش

*************************

 من و داغ غمی سنگین چهل روز
چه ها بر من گذشته این چهل روز

چهل روز است هجران من و تو
که هر روزش مرا چندین چهل روز

مرا جز ضربه های تازیانه
نداده هیچ کس تسکین چهل روز

اسارت ، طعن دشمن ، تهمت دوست
نصیب عترت یاسین چهل روز

در این غم خوب می دانی که باید
چه رنجی برده باشم این چهل روز

تو و رأسی پر از خاکستر و زخم
من و پیشانی خونین چهل روز
 
من و بغضی چهل ساله که بی تو
شکسته در گلویم این چهل روز

*************************

 آمده چله نشین غم یار
قد کمان از بهر دیدار نگار

خاطراتی را به دوش جان کشد
نیمه جان تا محضر جانان کشد

سر فرزانه قدمها می زند
روی خاک عشق تا پا می زند

بوی دلبر بر مشامش می رسد
آه هنگام سلامش می رسد

السلام ای نعش پنهان زیر خاک
السلام ای جسم های چاک چاک

السلام ای کشته دریای اشک
السلام ای پرچم سقا و مشک

السلام ای قبرهای بی نشان
ای زیارتگاه مام قد کمان

السلام ای سینه های سوخته
آمدم با سینه ای افروخته

آمدم من ای برادر زینبم
زائری غم دیده و جان بر لبم

آمدم با کاروان ارغوان
سرفراز اما حزین و قد کمان

آمدم من نیمه جان و دل غمین
تا مگر که جان دهم در اربعین

زیر لب من می کنم این زمزمه
من فدایت ای عزیز فاطمه

محمد علی شهاب

*************************

باور نمی کنم که رسیدم کنار تو
باور نمی کنم من و خاک دیار تو

یک اربعین گذشته و من پیر تر شدم
یک اربعین گذشت و شدم همجوار تو

یک اربعین اسیر بلایم اسیر عشق
یک اربعین دچار فراقم دچار تو

یک اربعین دویده ام و زخم دیده ام
دنبال ناله های یتیمان زار تو

یک اربعین بجای همه سنگ خورده ام
یک اربعین شده بدنم سنگ سار تو

یک اربعین به گریه ی من خنده کرده اند
لبهای قاتلان تو و نیزه دار تو

مثل رباب مثل همه تار تر شده
چشمان خسته ی من چشم انتظار تو

روز تولدم که زدم خنده بر لبت
باور نداشتم که شوم سوگوار تو

با تیغ و  تیر و دشنه تو را بوریا کنند
با سنگ و تازیانه مرا داغدار تو

یادم نمی رود به لبت آب آب بود
یادم نمی رود بدن غرقه خار تو

مانده صدای حرمله در گوش من هنوز
پستی که نیزه زد به سر شیرخوار تو

حالا سرت کجاست که بالای سر روم
گریم برای زخم تن بی شمار تو

من نذر کرده ام که بخوانم در علقمه
صد فاتحه برای یل تکسوار تو

*************************

 ای ساربان ای ساربان محمل نگهدار
آمد به منزل کاروان منزل نگهدار

محمل مران محمل مران شهر دل اینحاست
این کاروان خسته دل را منزل اینجاست

اینجا بهار بی خزان من خزان شد
از برگ برگ لاله هایم خون روان شد

اینجا همه دارو ندارم را گرفتند
باغ گل و عشق و بهارم را گرفتند

اینجا بخاک افتاده بود و هست عباس
هم مشک خالی هم علم هم دست عباس

اینجا ز هم پیشانی اکبر جدا شد
بابا تماشا کرد و فرزندش فدا شد

اینجا ز آل ا... منع آب کردند
با تیر طفل شیر را سیراب کردند

اینجا صدای العطش بیداد کرده
بر تشنه کامان آب هم فریاد کرده

اینجا همه از آل پیغمبر بُریدند
ریحانه ی خیرالبشر را سر بُریدند

اینجا ستم بر عترت و بر آل گردید
قرآن به زیر دست و پا پامال گردید

اینجا بخون غلطید یک گردون ستاره
اینجا کشید از گوش ، دشمن گوشواره

اینجا زدند آل علی را ظالمانه
شد یاس ها نیلوفری از تازیانه

اینجا چو از خانه به دوشان خانه می سوخت
دامان طفلان چون پر پروانه می سوخت

اینجا به گردون رفت دود آه زینب
حلق بریده شد زیارتگاه زینب

اینجا عدو بر زخم پیغمبر نمک زد
هر برگ گل را مُهری از غصب فدک زد

اینجا ز گریه ناقه ها در گل نشستند
دردانه های وحی در محمل نشستند

ای کربلا! گل های سرخ یاس من کو؟
ای وادی خون! اکبر و عباس من کو؟

با غنچه ی نشکفته ی پرپر چه کردی؟
با حنجر خشک علی اصغر چه کردی؟

خون جگر از دیده ام بر چهره جاری است
پیراهن آوردم به همره یوسفم نیست

تصویر درد و داغ در آئینه دارم
چون آفتاب، آتش درون سینه دارم

خاموش و در دل گفتگو با یار دارم
در سینه داغ هیجده دلدار دارم

بعد از حسین از عمر خود آزرده بودم
ای کاش من با آن سه ساله مرده بودم

اشکم به رخ آهم به دل سوزم به سینه
بی تو چگونه من روم سوی مدینه؟

ای کاش چون تو پیکرم صد چاک می شد
ای کاش جسمم در کنارت خاک می شد

گیرم که زنده راه یثرب را بپویم
زهرا اگر پرسد حسینم کو؟ چگویم؟

بگذار تا سوز دلم مخفی بماند
این صفحه را با سوز خود «میثم» بخواند

غلامرضا سازگار

*************************

یک اربعین همین نه برای تو سوختم
عمری بود که من به هوای تو سوختم
قربانیان عشق همه کشته می شوند
جز من که بارها به هوای تو سوختم
هر زن به پای زندگیش سوخت گر که سوخت
اما من ای حسین بپای تو سوختم
تو در میان مطبخ و من در میان حبس
شرمنده ام از اینکه جدای تو سوختم
شیرین بود قرائت قرآن ولی حسین
بر نی چو شد بلند صدای تو سوختم

*************************

از سفر آمدم ای همسفرم
کن تماشا که چه آمد به سرم

کس ندارم که توانم بدهد
تربت یار نشانم بدهد

من سراپا همه رنج و دردم
کرده عشق تو بیابانگردم

نیست ز احوال من آگاه کسی
نیست در سینه ی من یک نفسی

چه بگویم به چه احوال گذشت
این چهل روز چهل سال گذشت

رفتم از کوی تو اما دل ماند
دل سرگشته در این منزل ماند

از سر نی بنمودی دل من
سایه شد با سر تو محمل من

طعنه ها بر دل تنگم زده اند
نام تو بردم و سنگم زده اند

من کجا کوفه کجا شام خراب
من غمدیده کجا بزم شراب

خیزران تا که به لبهایت خورد
گفتم ای کاش که زینب می مرد

بود چشم نظرت بر هر سو
خواستم چوب بگیرم ز عدو

لیک دیدم که دو دستم بسته است
ریسمان بسته به دست خسته است

ولی از طشت دلم بشکستی
تو مرا دیدی و چشمت بستی

خون شده دیده ام از بیداری
بسکه سخت است امانتداری

بارها خون ز دو چشم افشاندم
غنچه ها را به تو برگرداندم

جمعشان جمع پریشان حالی است
جای زهرای سه ساله خالی است

تو ز من قصه ی ویرانه مپرس
تو از آن کودک دردانه مپرس

به تن کوچک خود تاب نداشت
دخترت تا به سحر خواب نداشت

اشک می ریخت ز چشم مستش
دست من بود عصای دستش

دیدی ای سرو چگونه سر شد
گل نیلوفر تو پرپر شد

یوسفم گم شده می دانم من
بعد تو زنده نمی مانم من

*************************

چهل روزه که بوی گل نیومد
صدای چهچه بلبل نیومد

چهل روزه چهل منزل اسیرم
غم چل ساله گویی کرده پیرم

چهل روزه حسینم را ندیدم
غم عشقش بجون و دل خریدم

چهل روزه غم چل ساله دیدم
غم و اندوه دیدم ناله دیدم

همینجا غرق در غم شد وجودم
تن پاک ترا گم کرده بودم

میان نیزه ها دلباختم من
ترا دیدم ولی نشناختم من

اگر امروز برداری سرت را
به زحمت می شناسی خواهرت را

زجا برخیز ای نور دو دیده
شده مویم سپید و قد خمیده

اگر مردی در این صحرا نمی بود
اگر نامحرمی اینجا نمی بود

برون می کردم از تن پیرهن را
که بینی بازوی مجروح من را

نه تنها من که طفلان اینچنین اند
همه با درد و ماتم همنشین اند

تمام قلبها از غصه پاره
تمام گوشها بی گوشواره

*************************

بی تو دلم، بسمل بی‌بال بود
داغ چهل روزه، چهل سال بود
طایر جان، دور سرت می‌پرید
مرغ دلم، گوشه گودال بود
سلسله، گردیده النگوی دست
خار، به پای همه خلخال بود
سینه ما، داغ روی داغ داشت
خال لب ما، همه تبخال بود
همـره ما، تار و نی و چنگ بود
دسته گل محفل ما، سنگ بود


اگر چه، خون جگر آورده‌ام
پرچم فتح و ظفر آورده‌ام
ای به فدای تن پاکت، سرم
بر تن پاک تو، سر آورده‌ام
بر لب خشک تو ز شام بلا
اشکْ فشان، چشم تر آورده‌ام
گرچه تو خود از همه داری خبر
من ز سه ساله، خبر آورده‌ام

داغ بزرگی است غم کودکت
فاطمـۀ سـه سالـۀ کوچکت

خیز، زجا، ای پسر مادرم
من نه مگر این که تو را خواهرم
معجر نو، بر سر خود کرده‌ام
بس‌که به سر، ریخته خاکسترم
تو در مدینه، وسط آفتاب
عبا کشیدی به روی پیکرم

در پی این قصه، گمانم نبود
از سر نی، سایه کنی بر سرم

من نـه فقط هـمسفرت گشته‌ام
سـوخته‌‌ام و دور سـرت گشته‌ام
کرب و بلا، باغ گل ما کجاست؟
مصحف صدپارۀ زهرا کجاست؟
ای بدنت پاره‌تر از برگ یاس!
باغ گل و لالۀ لیلا کجاست؟
رباب با شاخۀ گل آمده
غنچۀ پرپر شدۀ ما کجاست؟
رقیّه را، اگر نیاورده‌ام
سکینه‌ات آمده، سقّا کجاست؟

آن‌همه گل در چمنت کو حسین
لالـۀ بــاغ حسَنَـت کــو حسین

شام و کف و خنده و دشنام بود
عترت تو، در ملاء عام بود
دسته گل سلسله دار همه
سلسله و سنگ لب بام بود
طفل تو، از بیم جنایت‌گران
اشک به رخ ریخت و آرام بود
شب همه، با گریۀ ما صبح شد
شام هم از غربت ما شام بود

رأس تو تا، زینتِ دروازه شد
داغ دل مـا همگی تازه شد

پیش بلا، سینه سپر گشته‌ام
راهی طوفان خطر، گشته‌ام
چهره برافروز، عزیز دلم
من پی دیدار تو برگشته‌ام
گرچه رسیدم ز سفر، سرفراز
با غم تو، خمیده‌تر گشته‌ام
از اینکه تو رفتی و من مانده‌ام
خجل ز مادر و پدر گشته‌ام

داغ تو زخم جگرم شد حسین
قاتل تو هـم‌سفرم شد حسین


کوه غمت به شانه آورده‌ام
قامت خم نشانه آورده‌ام
ناز مرا مکش که از بهر تو
قصۀ نازْدانه آورده‌ام
کبوتران بال و پرْبسته را
باز به آشیانه آورده‌ام
خیز و ببین شبیه زهرا شدم
نشان تازیانه آورده‌ام

همّت من، فـاتح دینـم شده
مدال من، زخم جبینم شده

ای به ابی انت و امّی فداک
جانِ اخا! دست، برون کن ز خاک
سر، که نداری، ز لبت بشنوم
حرف بزن، از گلوی چاکْچاک
وای اگر رود، ربابت ز دست
آه اگر سکینه، گردد هلاک
قلب رباب را بده تسلیت
اشک سکینه را کن از چهره پاک

نظر، بـه زین العابدینت، فکن
زخم غـل جامعه را بوسه زن

قسم! به خون دل و زخم سرم
قسم! به کام خشک و چشم ترم
قسم! به جان خاتم الانبیا
قسم! به جانِ پدر و مادرم
قسم! به دست‌های عبّاس تو
قسم! به آن دو کودک بی‌سرم
هزار بار اگر، به شامم برند
باز تو را، باز تو را، یاورم

سایۀ من فرش بیابان توست
لالۀ من، خـار مغیلان توست


میثم اگر در غم ما، سوخته
از دل سوزان من آموخته
ظرف گناهش، پر و دستش تهی
از همه سو، چشم به ما دوخته
هر نفسش شعله‌ای از آه ماست
با نفس ما شرر افروخته
نالۀ ما، گریۀ ما، سوز ماست
هر چه که آورده و اندوخته

اوست که یک عمر، ثناگوی ماست
خاک قدم‌هـای سگ کوی ماست

غلامرضا سازگار



موضوعات مرتبط: اربعین

برچسب‌ها: اشعار اربعین مهدی وحیدی
[ 1 / 10 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 62 صفحه بعد